اولین دلنوشته در سال 92
عزیزم سلام میدونم خیلی دیر به دیر میام اینجا یکم از تنبلیه و یکمم از اینکه حسابی سرم شلوغ بوده تا بهمن که درس میخوندم و بعد ازمونم استراحت و خونه تکونی و خرید و عید و البته اینا هیچکدوم دلیل خوبی نیس منو ببخش قول میدم ازین به بعد زود زود بیام و برات بنویسم این روزا دیگه واسه خودت خانومی شدی و کم کم داری به 3 سالگی نزدیک میشی سن طلایی اموزش فکرم خیلی مشغوله دلم میخواد کمکت کنم تا جای که میشه از استعدادهات استفاده کنی و اونا رو پرورش بدی دارم تحقیق میکنم فکر نکنی بیکار نشستماااا دیگه جونم واست بگه عید امسال کلن تربت بودیم و تو حسابی خوش گزروندی و بعدش یه مریضی سخت بمیرم برات خیلی اذیت شدی اما الان خدا رو شکر سالم و سلامتی و...
نویسنده :
MAMAN\BABA
17:00